آرامش

عشق یه طرفه

شغل شریفی است: سوختن برای او که حتی لحظه ای برایت تب نکرد.

بالاخره رسیدیم خونه. خیلی خسته شده بودم. البته سفر خوبی بود. ولی چون تایمش کم بود ومسیر یه خورده طولانی خسته شدم. رسیدیم وقت نماز مغرب بود. نماز روخوندم وشام وخوردم ورفتم بخوابم. صبح طبق معمول رفتم سر کار. قول داده بودم دیگه بهت فکر نکنم. سعی کردم همینطور باشم. زن داداشم میگفت دیگه به موزیک هم گوش نده. هر چیزی که باعث شه به اون فکر کنی از خودت دور کن. عکسشم از توی سیستمت پاک کن. میخواستم عکست رو پاک کنم ولی دلم نیومد. اون عکس رو زمانی که اومده بودم خونه تون گرفتم. یادته. اصرار داشتی که من پاکش کنم . گفتی این عکس نه. عکس خوبی نیست. خودم یه خوبشو برات میارم. من اصرار کرده بودم که همون باشه. از من اصرار واز تو انکار. اونقدر سماجت کردم وقربون صدقت رفتم تا پذیرفتی. نهایت خندیدی وگفتی خوش به حال شوهرت. گفتم چرا؟ گفتی واسه اینکه بلدی چطور راضیش کنی. خندیدم. گفتم ما اینیم دیگه. آره اون عکس رو داشتم وهنوزم دارم وهر وقت دلتنگت بشم میرم سراغش. البته الان کمتر. به نبودنت عادت کردم. پذیرفتم که تو مال من نبودی ونیستی. خلاصه از موزیک هم نمیتونستم بگذرم. من اگه توی مسیر خونه به محل کارم وبرعکس موزیک نباشه روانی میشم. اون آهنگارو تو واسم ریخته بودی. دوسشون داشتم. با این که قرار بود دیگه بعد ازسفر یه خورده به خودم بیام وبهت فکر نکنم  با این حال ته دلم انگاری منتظر بودم. به اینکه زنگ بزنی یا اس بدی که از سفر اومدم یانه؟ اون روز خبری ازت نشد. روزای بعد هم همینطور. باور کردم همه چیز تموم شده. تمومش کرده بودم. خودم. دیگه انتظارم از زنگ زدنت بیخود بود. تو زیاد عادت به اصرار کردن ومنت کشیدن نداشتی. مغرور نبودی. خیلی راحت با جنس مخالفت صمیمی میشدی. ولی اعتقادت این بود که ما دخترا تعدادمون از شما پسرا بیشتره وما باید نازتون رو بکشیم نه شما. اینم طرز فکری بود دیگه. توی این یه هفته شاید خیلی وقتا بهت فکر کردم وخیلی وقتا منتظر بودم وهر زنگی به گوشیم میخورد میپریدم تا ببینم تو هستی یانه ولی بی تاب نبودم. مثل اوایل کلافه نبودم. باورت نمیشه بعد از سفر آرامش عجیبی پیدا کرده بودم. آروم وصبور شده بودم. خیلی زیاد. اصلا باورم نمیشد برم سر کار وآرامش داشته باشم ولی داشتم. دعاهام اثر کرده بود ومن چقدر خوشحال بودم که دست خالی بر نگشتم. بالاخره گریه هام اثر کرده بود. دل تو رو نرم نکرده بود. ولی دل خانوم وآقا امام زمان رو چرا. خداروشکر. خونوادم هم خوشحال بودن. آخر هفته جایی دعوت بودیم . عروسی یکی از بستگان بود. 10کیلومتری خونه تون. همش فکر میکردم اگه الان با هم رابطه داشتیم بهت میگفتم وتوهم میگفتی میشه منم بیام؟چهارشنبه بود. من گوشیمو خاموش کرده بودم . یه مشکلی پیش اومده بود ترجیح دادم گوشی خاموش باشه. وقتی قرار نبود تو زنگ بزنی روشن وخاموش بودن اون هیچ فرقی نمیکرد. صبح 5شنبه توی مسیر رفتن به محل کارم بودم که یهو یادم اومد گوشی خاموشه. روشنش کردم که اگه مامان زنگ زد دلواپس نشه. بعد از روشن شدن گوشی دیدم 3 تا پیام رسید. بازشون کردم. باورم نمیشد. تو فرستاده بودی. اونم همون شبی که گوشی خاموش بود. یکیش این بود که کجایی؟ در دسترس نیستی. 2تاش هم واسه تبریک روز زن بود. البته روز زن شنبه بود ولی تو دوسه روزی زودتر فرستاده بودی. نمیدونستم چیکار کنم. نمیخواستم دوباره همه چیز شروع بشه. ترجیح دادم واسه فرستادن تبریک ازت یه تشکر کنم. نوشتم ممنون بابت تبریکاتت. موفق باشی. همین . فکر کردم همین کافی. وتو دیگه جوابی ندادی. عصر که شد به سمت محل برگزاری عروسی راه افتادیم. من ومامان با هم بودیم. وسطای مسیر بود که یهو گوشی زنگ خورد. فکر کردم خواهرمه. خواستم جواب بدم. ولی وقتی اسم تو رو روی صفحه دیدم  جا خوردم. مامان پیشم بود. نمیدونستم چیکار کنم. پس خیلی عادی شروع به صحبت کردم. از اینکه دیشب جوابتو ندادمو کجا بودمو از این چیزا پرسیدی و بهم گفتی فردا میخوای بری یه جای ییلاقی گفتی اگه میتونم باهات برم. تو چی داشتی میگفتی؟ مگه رابطمون تموم نشده بود؟ تو اصلا حرفی درباره تموم شدن ارتباطمون نگفتی. این یه هفته کجا بودی که الان یادت اومده بود؟ گفتم نمیدونم. خبرت میکنم. گفتی میای؟ گفتم الان دارم رانندگی میکنم. بعد بهت خبر میدم وخواستی تا نیم ساعت دیگه بهت بگم. مامان پیشم بود نمیتونستم باهات صحبت کنم. نمیخواستم متوجه تو بشه ودوباره دلواپس. وقتی رسیدیم یه جا خلوت پیدا کردم وواست زنگ زدم. بهت گفتم پیشنهادت واسه فردا جدیه؟ گفتی خب آره. میای؟ گفتم یعنی حرفای اون روزمون شوخی بود؟ گفتی کدوم؟ اینکه با هم ارتباط نداشته باشیم؟ گفتم خب اره. گفتی مگه جدی بود؟ فکر نمیکردم جدی باشه. خندم گرفت. تو میدونستی جدی بود. ولی فکر میکردی شاید مثل قبل دوباره پشیمون شدم و روی اینکه دوباره برگردم رو ندارم. پس خودت پیشقدم شده بودی وعمدا چیزی درباره اون روزوقول وقرارمون نگفتی که من راحت باشم وواسه دوباره برگشتن خجالت نکشم. ولی نه. اینبار دیگه نمیخواستم برگردم. من تازه اروم شده بودم. بعد از اون همه عذاب. اون همه درد. نه دیگه نمیخواستم این رابطه مسخره رو ادامه بدم. گفتم حرفای اون روز جدی بود. بهتره دیگه ارتباطی نباشه. بهم گفتی میدونی مشکلت چیه؟ مشکلت اینه که میخوای یا یه رابطه ای نباشه یا اگه شد تا آخرش بره. گفتم مگه غیر اینه؟گفتی آره خب.قرار نیست که همه روابط به سرانجام برسه. مامیتونیم با هم خوش باشیم. حالا تا هروقت. حالا بقیشم یه چیزی میشه دیگه. گفتم نه عزیزم.  من با دخترای دوروبرت فرق دارم. اونا دل نمی بندن. چون با خیلیها بودن. قبل از تو. بعد از تو هم میرن سراغ خیلیهای دیگه. فرصت دل بستن پیدا نمیکنن. ولی من نمیتونم با خیلی ها باشم. ترجیح میدم حس وحالمو خرج یکی کنم. من این مدلی هستم. واسه همون دل میبندم. واگه تو بری داغون میشم. بهت گفتم که به مامان گفتم ومامان گفته اگه یه رابطه موقته بهتر کات بشه تا آسیب نبینم ومنم پذیرفتم ونمیخوام دوباره دل نگرانش کنم. گفتی همین؟ گفتم آره. گفتی باشه. هر جور راحتی. ببخشید اگه این مدت اذیتت کردم وبعد از یه مکث چند ثانیه ای گفتی خداحافظ . وقتی گوشی رو قطع کردم باورم نمیشد این من بودم که این حرفا رو زده بودم والان هم بیخیال بودم. آره من بودم. کار درست همین بود. بهترین کار. تو حتی از سفرم  چیزی نپرسیدی. اون گزی که برات خریده بودم توی یخچال بود وهر وقت که در یخچال رو باز میکردم  بهم دهن کجی میکرد. حتما میگفت دخترک ساده بی عقل. آره باید اون رو هم سر به نیست میکردم تا اعصابمو به هم نریزه. خلاصه اینکه همین حرف من باعث شد که رابطمون کامل کات شه. دیگه خبری ازت نشد. روز مرد دوست داشتم برات اس بدم وبهت تبریک بگم. باور کن نمیخواستم همه چیز رو شروع کنم. بعد از کلی کلنجار رفتن واست تبریک فرستادم. البته خیلی رسمی . از روزی که رابطمون کات شد تا روز مرد یه 25روزی میگذشت. روز مرد رو تبریک گفتم ونوشتم امیدوارم هم توی زندگی کاری وهم شخصی موفق باشی وتو هم هیچ جوابی ندادی. یعنی وقتی که تموم شده تموم شده. خداروشکر منم میزونم. شاید پذیرفتم که خیلی وقتا ممکنه دلمون خیلی چیزا بخواد ولی قرار نیست هر چی که میخوایم مال ما بشه. همیشه به یادتم. چون رنگ وبوی دیگه ای به زندگی من دادی. همیشه تو خاطرم هستی عزیز بی احساس من.

رشته محبت را باید به ضریح دلی بست
که قصد کوچ کردن نداشته باشد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت7:56توسط صبا | |